پرهامپرهام، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

معجزه زندگی من

پسرم پرهام

براستی که وجودت فاصله را ازمیان برمی دارد و سرمای

زمستانهای زندگی را از یادمان می برد، با تو همیشه بهارست

حتی در سرزمینهای سرد قطبی 

مچ گیری از مامان

گاهی که مشغول بازی میشوی با خودت یا لولوی عزیزت حرف میزنی من دزدانه و حریص نگاهت می کنم و مست میشوم و چه شورانگیزست لحظه ای که سر بلند میکنی و نگاهمان تلاقی میکند تو مچم را می  گیری و من لو میروم تو شور و عشق مرا می فهمی و من شوق و دلگرمی تو را ...
24 مرداد 1392

همه دارایی من

هر  کس به دلیل هدف یا تعهدی که دارد در برابر زخمهایی که  روزگار بر جسم و روحش میزند می ایستد و مقاومت  میکند تعهد من پاکترین و مقدسترین موجود عالم است پرهام عزیزم ...
24 مرداد 1392

پسرم پرهام (1)

تو بزرگ می شوی و من قند توی دلم آب می شود مرض قند خواهم گرفت آخر از تماشای تو   ...
2 مرداد 1392

پرهام و دریای خوشحال

" وقتی تو خوشحال می شوی قلب منهم وسعت و طراوت بهشت را به خود می گیرد " این یکی دو روزه شمال بودیم و دریا به قول پرهام همش عصبانی عین پنج شش ساعتی که دریا خوشحال شد و سر کیف اومد پرهام توی بغلش بود و از سر و کولش بالا میرفت   ...
2 مرداد 1392

همه دنیای من

  پسرکم نمی دانم چرا گاه برای شاد کردن تو بیهوده تلاش می کنم و راه به بیراهه می روم وقتی تو با یک حباب ساز کوچک هم به شوق می آیی و در پوست خود نمی گنجی و عجیب اینکه همانقدر دلم از دیدن اشکهایت به لرزه در می آید که از تماشای شعف کودکانه ات   ...
2 مرداد 1392

خط سوم

وقتی پسرم نبود دو خط بودیم،گاهی موازی و گاه متقاطع اما حالا که او هست شده ایم مثلث متساوی الاضلاع و دنیای زیبای ما همان فضای کوچک و سه گوش میان ماست خداوند مهر و مهربانی سپاس تا بیکرانه عشق   ...
2 مرداد 1392